یه روزبرفی
بالاخره بعدسه سال ،مشهدبرف بارید.مدرسه هاهم روزیکشنبه ودوشنبه تعطیل شد.آرمانم بیل پلاستیکیشوبرداشت وبابهرادپسرهمسایه طبقه پایین رفتن توحیاط وبرف بازی کردن.خ سردبودودوست نداشتم که بره ولی باخودم گفتم معلوم نیس دوباره کی برف بیاد،واسه همین بهش اجازه دادم.آرمینم ازپشت پنجره کوچه رونگاه میکردومرتب میگفت بیاین ببینین که( بف) باریده.این اولین برفی بودکه آرمینم دیده😍 اینم عکس حیاط همسایه روبه رویی که آرمان دوست داشت خونه ماهم یه همچین حیاط بزرگی د اشت تاباتموم برفاش یه آدم برفی بزرگ درست میکرد😂 ...
نویسنده :
طاهره
2:46